آل یاسین

می نویسم برای مردی که چهار گوشه قلبش شکسته است . التماس دعا
  • خانه 

اشعار ترکیب بند محتشم کاشانی

08 آبان 1393 توسط 110



اشعار ترکیب بند محتشم کاشانی


باز اين چه شورش است که در خلق عالم است
باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز اين چه رستخيز عظيم است کز زمين
بي نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
اين صبح تيره باز دميد از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گويا طلوع ميکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامي ذرات عالم است
گر خوانمش قيامت دنيا بعيد نيست
اين رستخيز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جاي ملال نيست
سرهاي قدسيان همه بر زانوي غم است
جن و ملک بر آدميان نوحه ميکنند
گويا عزاي اشرف اولاد آدم است
خورشيد آسمان و زمين نور مشرقين
پروردهي کنار رسول خدا حسين

کشتي شکست خورده ي طوفان کربلا
در خاک و خون طپيده ميدان کربلا
گر چشم روزگار بر او زار مي گريست
خون ميگذشت از سر ايوان کربلا
نگرفت دست دهر گلابي به غير اشک
زآن گل که شد شکفته به بستان کربلا
از آب هم مضايقه کردند کوفيان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلا
بودند ديو و دد همه سيراب و مي مکيد
خاتم ز قحط آب سليمان کربلا
زان تشنگان هنوز به عيوق ميرسد
فرياد العطش ز بيابان کربلا
آه از دمي که لشگر اعدا نکرد شرم
کردند رو به خيمه ي سلطان کربلا
آن دم فلک بر آتش غيرت سپند شد
کز خوف خصم در حرم افغان بلند شد

کاش آن زمان سرادق گردون نگون شدي
وين خرگه بلند ستون ، بيستون شدي
کاش آن زمان درآمدي ، از کوه تا به کوه
سيل سيه که روي زمين قيرگون شدي
کاش آن زمان ز آه جهان سوز اهل بيت
يک شعله ، برق خرمن گردون دون شدي
کاش آن زمان که اين حرکت کرد آسمان
سيماب وار ، گوي زمين ، بي سکون شدي
کاش آن زمان که پيکر او شد درون خاک
جان جهانيان همه از تن ، برون شدي
کاش آن زمان که کشتي آل نبي شکست
عالم تمام ، غرقه درياي خون شدي
آن انتقام گر نفتادي ، به روز حشر
با اين عمل ، معامله ي دهر چون شد
آل نبي (ص) ، چو دست تظلم برآورند
ارکان عرش را ، به تلاطم درآورند

برخوان غم ، چو عالميان را صلا زدند
اول صلا به سلسله ي انبيا زد
نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد
زان ضربتي که بر سر شير خدا زدند
آن در که جبرئيل امين بود خادمش
اهل ستم به پهلوي خيرالنسا زدند
بس آتشي ز اخگر الماس ريزه ها
افروختند و در حسن مجتبي زدند
وانگه سرادقي که ملک محرمش نبود
کندند از مدينه و در کربلا زدند
وز تيشه ي ستيزه در آن دشت ، کوفيان
بس نخل ها ز گلشن آل عبا زدند
پس ضربتي کزآن جگر مصطفي دريد
بر حلق تشنه ي خلف مرتضي زدند
اهل حرم ، دريده گريبان ، گشوده مو
فرياد بر در حرم کبريا زدند
روح الامين نهاده به زانو سر حجاب
تاريک شد ز ديدن آن چشم آفتاب

چون خون ز حلق تشنه ي او بر زمين رسيد
جوش از زمين به ذروه ي عرش برين رسيد
نزديک شد ، که خانه ي ايمان شود خراب
از بس شکستها ، که به ارکان دين رسيد
نخل بلند او چو خسان ، بر زمين زدند
طوفان به آسمان ، ز غبار زمين رسيد
باد، آن غبار چون به مزار نبي رساند
گرد از مدينه ، بر فلک هفتمين رسيد
يک باره جامه ، در خم گردون ، به نيل زد
چون اين خبر به عيسي گردون نشين رسيد
پر شد فلک ز غلغله چون نوبت خروش
از انبيا به حضرت روح الامين رسيد
کرد اين خيال ، وهم غلط کار ، کان غبار
تا دامن جلال جهان آفرين ، رسيد
هست از ملال ، گرچه بري ، ذات ذوالجلال
او در دل است و ، هيچ دلي ، نيست بي ملال

ترسم ، جزاي قاتل او چون رقم زنند
يک باره بر جريده ي رحمت قلم زنند
ترسم کزين گناه ، شفيعان روز حشر
دارند شرم ، کز گنه خلق دم زنند
دست عتاب حق به در آيد ز آستين
چون اهل بيت دست در اهل ستم زنند
آه از دمي ، که با کفن خونچکان ز خاک
آل علي (ع) چو شعله ي آتش علم زنند
فرياد از آن زمان که جوانان اهل بيت
گلگون کفن به عرصه ي محشر قدم زنند
جمعي که زد به هم صفشان شور کربلا
در حشر صف زنان صف محشر بهم زنند
از صاحب حرم چه توقع کنند باز
آن ناکسان که تيغ به صيد حرم زنند
پس بر سنان کنند سري را که جبرئيل
شويد غبار گيسويش از آب سلسبيل

روزي که ، شد به نيزه ، سر آن بزرگوار
خورشيد ، سر برهنه برآمد ، ز کوهسار
موجي به جنبش آمد و ، برخاست کوه
ابري به بارش آمد و ، بگريست زار زار
گفتي تمام زلزله شد ، خاک مطمئن
گفتي فتاد ، از حرکت چرخ بي‌قرار
عرش آن زمان به لرزه درآمد ، که چرخ پير
افتاد در گمان ، که قيامت ، شد آشکار
آن خيمه‌اي که ، گيسوي حورش ، طناب بود
شد سرنگون ، ز باد مخالف ، حباب وار
جمعي که پاس محملشان ، داشت جبرئيل
گشتند ، بي‌عماري محمل ، شتر سوار
با آن که سر زد آن عمل ، از امت نبي
روح‌الامين ، ز روي نبي گشت ، شرمسار
وانگه ز کوفه ، خيل الم رو به شام کرد
نوعي که عقل گفت : قيامت قيام کرد

بر حربگاه ، چون ره آن کاروان فتاد
شور و نشور واهمه را در گمان فتاد
هم بانگ نوحه ، غلغله در شش جهت ، فکند
هم گريه ، بر ملايک هفت آسمان فتاد
هرجا که بود آهوئي ، از دشت پا کشيد
هرجا که بود طايري ، از آشيان فتاد
شد وحشتي ، که شور قيامت ز ياد ، رفت
چون چشم اهل بيت ، بر آن کشتگان فتاد
هرچند بر تن شهدا چشم ، کار کرد
بر زخمه اي کاري تيغ و سنان ، فتاد
ناگاه چشم دختر زهرا ، در آن ميان
بر پيکر شريف امام زمان فتاد
بي اختيار نعره ي ((هذا حسين)) ازو
سر زد ، چنان که آتش ازو ، در جهان فتاد
پس با زبان پر گله ، آن بضعه ي بتول
رو در مدينه کرد ، که يا ايهاالرسول

اين کشته ي فتاده به هامون ، حسين توست
وين صيد دست و پا زده در خون ، حسين توست
اين نخل تر ، کز آتش جان سوز تشنگي
دود از زمين رسانده به گردون ، حسين توست
اين ماهي فتاده به درياي خون ، که هست
زخم از ستاره بر تنش افزون ، حسين توست
اين غرقه ي محيط شهادت ، که روي دشت
از موج خون او شده گلگون ، حسين توست
اين خشک لب فتاده ي دور از لب فرات
کز خون او ، زمين شده جيحون ، حسين توست
اين شاه کم سپاه ، که با خيل اشک و آه
خرگاه ، زين جهان زده بيرون ، حسين توست
اين قالب تپان ، که چنين مانده بر زمين
شاه شهيد ناشده مدفون ، حسين توست
چون روي در بقيع ، به زهرا خطاب کرد
وحش زمين و مرغ هوا را ، کباب کرد

کاي مونس شکسته دلان حال ما ببين
ما را غريب و بي کس و بي آشنا ببين
اولاد خويش را که شفيعان محشرند
در ورطه ي عقوبت اهل جفا ببين
در خلد ، بر حجاب دو کون آستين فشان
وندر جهان مصيبت ما بر ملا ببين
ني ، ني ورا چو ابر خروشان به کربلا
طغيان سيل فتنه و موج بلا ببين
تن هاي کشتگان همه در خاک و خون نگر
سرهاي سروران همه بر نيزه ها ببين
آن سر که بود بر سر دوش نبي (ص) مدام
يک نيزه اش ز دوش مخالف جدا ببين
آن تن که بود پرورشش در کنار تو
غلطان به خاک معرکه ي کربلا ببين
يا بضعةالرسول ز ابن زياد ، داد
کو خاک اهل بيت رسالت ، به باد داد

خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
بنياد صبر و خانه ي طاقت خراب شد
خاموش محتشم که ازين حرف سوزناک
مرغ هوا و ماهي دريا کباب شد
خاموش محتشم که ازين شعر خون چکان
در ديده ي اشک مستمعان خون ناب شد
خاموش محتشم که ازين نظم گريه خيز
روي زمين به اشک جگرگون پر آب شد
خاموش محتشم که فلک بس که خون گريست
دريا هزار مرتبه گلگون حباب شد
خاموش محتشم که به سوز تو آفتاب
از آه سرد ماتميان ماهتاب شد
خاموش محتشم که ز ذکر غم حسين
جبريل را ز روي پيامبر حجاب شد
تا چرخ سفله بود خطائي چنين نکرد
بر هيچ آفريده جفائي چنين نکرد

اي چرخ غافلي که چه بيداد کرده اي
وز کين چها درين ستم آباد کرده اي
بر طعنت اين بس است که با عترت رسول
بيداد کرده خصم و تو امداد کرده اي
اي زاده زياد نکرده است هيچ گاه
نمرود اين عمل که تو (شداد) کرده اي
کام يزيد داده اي از کشتن حسين
بنگر که را ، به قتل که ، دلشاد کرده اي
بهر خسي که بار درخت شقاوت است
در باغ دين چه با گل و شمشاد کرده اي
با دشمنان دين نتوان کرد آنچه تو
با مصطفي و حيدر و اولاد کرده اي
حلقي که سوده لعل لب خود نبي بر آن
آزرده اش به خنجر فولاد کرده اي
ترسم تو را دمي که به محشر برآورند
از آتش تو دود به محشر درآورند




 1 نظر

خواب مقبل از محتشم

08 آبان 1393 توسط 110



خواب مقبل از محتشم



در سالی که زوار بسیاری، از اصفهان به جهت زیارت عاشورا عازم کربلا شدند و من مرد تهی دستی بودم،به یکی از دوستان خود گفتم که می‌ترسم بمیرم و آرزوی زیارت سیدالشهداء روحی له الفداء در دلم بماند، پس او دلش بر من سوخت و بر حال من رقت نمود، لذا گفت: اگر جز فقر، عذری دیگر نداری، بیا و برویم و تا کربلا مهمان من باش، من هم به اتفاق همه و این رفیق شفیق، روانه شدیم ولی در نزدیکی گلپایگان جمعی از قطاع‌الریق، شبانه بر سر زوار ریختند و همه را غارت نمودند و ایشان برهنه و عریان وارد گلپایگان شدند.
بعضی قرض کردند و رفتند و من همان‌جا ماندم، نه اسباب رفتن داشتم و نه دل برگشتن، تا آنکه ماه محرم شد، حسینیه‌ای در آن‌جا بود که شب‌ها، شیعیان در آن مشغول عزاداری بودند، من هم در آنجا به سر بردم و شب و روز می‌گریستم. در اواخر شب خوابم ربود، و در عالم واقعه دیدم وارد کربلا شدم، و رفتم به جانب حرم که مشرف شوم و اذن دخول می‌خواستم.
شخصی مرا مانع شد و به دست اشاره کرد که برگرد، که الان وقت زیارت کردن تو نیست، گفتم بنا نبود حرم جناب ابی عبدالله‌الحسین (ع) حاجب و مانع داشته باشد.

هرکه خواهد گو بیا و گو برو
کبر و ناز و حاجب و دربان در این درگاه نیست

گفت ای مقبل در این لحظه، حضرت زهرا (س) و مادرش خدیجه کبری (س) و مریم و حوا و آسیه علیهن‌السلام و جمعی از حورالعین، با جمعی از انبیاء به زیارت آمده‌اند.
قدری تأمل کن، آن‌ها که فارغ شدند نوبت تو می‌شود، گفتم تو کیستی؟ گفت من ملکی هستم از جمله حافّین حول حرم مطهر، که دائم برای زوار استغفار می‌کنم.
پس در این لحظه دست مرا گرفت و در میان صحن گردش می‌داد، جمعی را در صحن مقدس می‌دیدم که شباهت به اهل دنیا نداشتند تا اینکه رسیدیم به موضعی که در آنجا محفلی بود آراسته، و جمعی موقر با خضوع و خشوع نشسته بودند، آن ملک پرسید آیا اینها را می‌شناسی؟ گفتم نه، گفت اینها حضرات انبیاء هستند، که به زیارت حضرت سید‌الشهداء صلوات‌الله علیه آمده‌اند.
آنکه بر همه مصدر (و مقدم) نشسته، حضرت آدم ابوالبشر صفّی‌الله (ع) است و آنکه در طرف راست او نشسته، حضرت نوح نجیّ‌الله است و در طرف چپش حضرت ابراهیم خلیل ا‌لله (ع) است و آن یکی شیث (ع) است و دیگری ادریس (ع) است و آن هود (ع) و آن صالح (ع) و آن اسماعیل (ع) و آن اسحاق (ع) و آن داوود (ع) و آن سلیمان (ع) و آن کلیم‌الله (ع) و آن روح‌الله (ع) است.
در این اثناء دیدم بزرگواری از حرم بیرون آمده، در حالتی که دو نفر زیر بغل‌های او را گرفته بودند، پس همه انبیاء برخاستند و تعظیم او نمودند و آن بزرگوار رفت و در صدر مجلس نشست و بعد از لحظه‌ای سربلند کرد و فرمود محتشم را بیاورید.
پرسیدم این بزرگوار کیست؟ گفت خاتم‌الانبیاء محمد مصطفی (ص) است.
لحظاتی نگذشت که محتشم را آوردند و او مردی خوش سیما و کوتاه قد بود و عمامه ژولیده‌ای بر سر داشت، و چون وارد شد تعظیم کرد و ایستاد. حضرت رسول اکرم (ص) فرمودند: ای محتشم امشب شب عاشوراء است، پیامبران برای زیارت فرزندم حسین (ع) آمده‌اند و می‌خواهند عزاداری کنند، برو بالای منبر و از اشعار دلسوز خود بخوان تا ما بگیرییم.
به امر پیامبر اکرم (ص) منبری گذاشتند، و محتشم رفت در پله اول آن ایستاد، پیامبر (ص) اشاره کرد بالاتر برو، و در پله دوم ایستاد فرمود بالاتر برو تا آنکه در پله نهم منبر ایستاد حضرت فرمودند بخوان.
مقبل می‌گوید حواسم را جمع نمودم ببینم محتشم کدام بند مرثیه را می‌خواند که از همه دلسوزتر است، شروع کرد به خواندن این بند:

کشتی شکست خورده طوفان کربلاء
در خاک و خون فتاده به میدان کربلاء
گر چشم روزگار بر او فاش می‌گریست
خوش داشتند حرمت مهمان کربلاء
از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلاء

عرض کرد یا رسول‌الله

بودند دیو و دد همه سیراب و می‌مکید
خاتم زقحط آب، سلیمان کربلاء

صدای پیامبر (ص) به ناله بلند شد و رو به انبیاء کرد و فرمودند: ببینید امت من با فرزند من چه کرده‌اند، آبی را که خدا بر کلاب و ذئاب و کفار مباح کرده، امت من، بر اولاد من حرام کرده‌اند. پس محتشم شروع کرد به این مرثیه:

روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار
خورشید سربرهنه برآمد زکوهسار
موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار

چون محتشم به این شعر رسید پیامبران همه دست بر سر زدند، محتشم رو به پیامبران کرده و گفت:

جمعی که پاس محملشان بود جبرئیل
گشتند بی‌عماری و محمل، شترسوار

پیامبر (ص) فرمود بلی این جزای من بود، که دختران مرا در کوچه و بازار مثل اهل زنگبار بگردانند. محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر (ص) او را مرخص فرماید و از منبر به زیر آید.
حضرت پیامبر اکرم (ص) فرمودند: محتشم هنوز دل ما از گریه خالی نشده است بخوان، محتشم شوقی پیدا کرد و به هیجان آمد که پیامبر (ص) میل دارد از اشعار او بگرید عمامه را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش اشاره نمود، به طرف قبر سیدالشهداء و عرض کرد: یا رسول‌الله منتظری من بخوانم و بشنوی؟ اینجا نظر کن

این کشته فتاده به هامون حسین توست
وین صید دست و پا زده خون حسین توست
خاموش محتشم که دل سنگ آب شد
مرغ هوا و ماهی دریا کباب شد

ملکی صدا زد، محتشم پیامبر غش کرد، لذا محتشم از منبر پایین آمد.
چون رسول خدا (ص) به هوش آمد، ردای مبارک خود را به عنوان خلعت به او عطا فرمود. مقبل می‌گوید با خود گفتم خاک بر سرت، ای بی‌قابلیت، این همه شعر و مرثیه گفته‌ای، حال معلوم شد که پسند نشده، تو حاضر بودی و پیامبر (ص) اعتنا نفرمود به تو، محتشم را احضار فرمود و اضعار خود را خواند و پیامبران گریستند و به خلعت مفتخر گردید.
پس خود را بسیار ملامت نمودم و راضی بودم که زمین شکافته شود و من بر زمین فرو روم و خواستم زودتر از صحن بیرون روم که مبادا آشنایی مرا ببیند و خجالت بکشم.
چون روانه شدم، و نزدیک درب صحن رسیدم، دیدم حوریه سیاه‌پوش، از حرم بیرون آمد و دوان‌دوان رفت خدمت پیامبر (ص) و عرض کرد یا رسول‌الله (ص) دخترت فاطمه (س) می‌گوید: چرا دل مقبل را شکستی او هم برای فرزندم حسین (ع) مرثیه گفته است.
در این هنگام فرمود مقبل بیا، دخترم فاطمه (س) میل دارد تو هم اشعار خود را بخوانی، مقبل می‌گوید بدین شعف چیزی نمانده بود، که جانم از بدنم برود، آمدم تعظیم کردم و رفتم بالای منبر، در پله اول ایستادم، حضرت نفرمود بالاتر برو فرمود بخوان.
پس دانستم که میان من و محتشم، چه‌قدر فرق است، با خود خیال می‌کردم که در مقابل آن مرثیه‌های دلسوز و پر گریه محتشم چه بخوانم، یادم آمد که واقعه شهادت را از همه بهتر به نظم آورده‌ام سه شعر خواندم و عرض کردم یا رسول‌الله

روایت است که چون تنگ شد بر او میدان
فتاده از حرکت ذوالجناح از جولان
نه ذوالجناح دگر تاب اسقامت داشت
نه سید الشهدا (ع) بر جدال طاقت داشت
هوا زباد مخالفت چه قیرگون گردید
عزیز فاطمه از اسب سرنگون گردید
بلند مرتبه شاهی زصدر زین افتاد
اگر غلط نکنم عرش بر زمین افتاد

چون این شعر را خواندم، صدای شیون بلند شد، و پیامبر اکرم (ص) بر سر می‌زد و می‌گفت واولداه، که یک مرتبه حوریه‌ای صدا زد، مقبل بس است. فاطمه زهرا (س) روی قبر حسین (ع) غش کرد.
مقبل می‌گوید از منبر فرود آمدم در دلم گذشت کاش مرا هم خلعتی مرحمت می‌کردند، که در نزد امثال و اقران، و نزد محتشم سرافراز می‌شدم.
که ناگاه دیدم از حرم مطهر، جوانی بی‌سر، و با بدن پاره‌پاره، بیرون آمد، و از حلقوم بریده فرمود: مقبل دلت نشکند، خلعت تو را هم خودم می‌دهم.
صلّی‌الله علیک یا اباعبدالله

منبع وارثون




 1 نظر

حکایت سرودن ترکیب بند معروف محتشم

08 آبان 1393 توسط 110



حکایت سرودن ترکیب بند معروف محتشم


در حوزه ی شعر، اوج پردازش به واقعه ی عاشورا و ادبیات شیعی،عصر صفوی است؛ به علت رسمی اعلام شدن مذهب شیعه وممانعت شاهان صفوی از مدح خویش و درباریان و تشویق شاعران برای زنده نگه داشتن یاد و نام آل علی (علیه السلام)…

در همین دوره و در عصر شاه طهماسب صفوی، محتشم کاشانی، ترکیب بند معروف خود را می سراید این ترکیب بند که در دوازده بند و نود و شش بیت سروده شد، پس از چهار قرن از عمر ادبیات رسمی شیعه، هم چنان شورانگیزی خود را حفظ کرده و در ایام محّرم شنیده و خوانده ودر کتیبه ها، پرده ها و پرچم های عزای حسینی نگاشته می گردد.

در مقدمه ی دیوان محتشم کاشانی که توسط “مهرعلی گرکانی” و انتشارات کتاب فروشی محمودی تهران به چاپ رسیده است، حکایت شگفت انگیزی نقل شده است که ذکر آن خالی از لطف نیست: «موقعی که محتشم در سوگ برادر نوحه گری می کرد، شبی در عالم رؤیا، امیر المؤمنین (ع) را دید که به او می فرماید: «چرا برای فرزندم حسین (ع) مرثیه نمی گویی؟» او میگوید: یا علی از کدام مصیبت او شروع کنم؟امیرالمؤمنین (ع) فرمود: بگو،” باز این چه شورش است که در خلق عالم است.”

محتشم از خواب بیدار شده و بقیه را می گوید تا می رسد به مصراع اول بیت چهلم. “هست از ملال گر چه بری ذات ذوالجلال” ودر مصرع بعد باز متحّیر بود که چه بگوید که شایسته مقام ربوبی باشد ولی باز مدد به او رسید و در خواب حضرت ولی عصر (عج) را می بیند که به او می فرماید: بگو:"او در دل است و هیچ دلی نیست بی ملال” وبدین ترتیب بیت چهلم تکمیل می شود وادامه می یابد.
محتشم کاشانی نه تنها به سرایش چنین اثر ماندگار پرداخت بلکه سر مشق شاعران عاشورا پردازی چون “صباحی بید گلی” ،"وصا ل شیرازی” و “میرزا محمود فدایی مازندرانی” هم شد.

منبع وارثون

 


 نظر دهید »

آل یاسین

اشهدان لا اله الا الله و اشهدان محمد رسول الله و اشهدان امیر المومنین علی ولی الله
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • امام سجاد علیه السلام
  • اول مظلوم
  • احادیث معصومین علیهم السلام
  • امام حسن مجتبی علیه السلام
  • صاحب عصر و زمان حضرت مهدی عجل الله
  • دل نوشته
  • شعر
  • امام صادق علیه السلام
  • قرآن
  • قرآن
  • حضرت زینب سلام الله علیها
  • حضرت امام حسین علیه السلام
  • جماعت پیرو سقیفه
  • امام هادی علیه السلام
  • دل نوشته
  • عید غدیر
  • توحید
  • امام رضا علیه السلام
  • محتشم کاشانی
  • مواسات با سید الشهدا علیه السلام
  • حضرت رسول الله ( صل الله علیه واله و سلم )
  • امام سجاد علیه السلام
  • حضرت زهراسلام الله علیها
  • امام محمد باقر
  • حجاب
  • امر به معروف و نهی از منکر
  • حضرت آیت الله شیخ حسین وحید خراسانی
  • آیت الله شبیری زنجانی
  • آیت الله سید محمد صادق حسینی روحانی
  • آیت الله سید محمد صادق حسینی روحانی
  • تولی وتبری
  • دشمنان اهل بیت علیهم السلام
  • شعائر
  • آیت الله لطف الله صافی گلپایگانی
  • امام حسن عسگری
  • امام جواد
  • حضرت زینب کبری سلام الله علیها
  • آیت الله سید علی حسینی سیستانی

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس